جدول جو
جدول جو

معنی هفت چله - جستجوی لغت در جدول جو

هفت چله
بافته ای که پنهانی آن یک وجب و شش آنگشت است، اصطلاحی در
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم چله
تصویر هم چله
دو یا چند تن که با هم چله بگیرندبرای مثال چون نداری دانه ای را حوصله / چون تو با سیمرغ باشی هم چله؟ (عطار - ۲۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
(هََ دَهْ)
هفده. (ناظم الاطباء). رجوع به هفده شود، آراسته و زینت کرده و زیورپوشیده و مزین. (برهان) (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(هََ فَ لَ)
هفت چرخ. هفت طاق:
ز سیر هفت ستاره ز دور هفت فلک
نظیر تو نتوان یافتن به هفت اقلیم.
سوزنی.
ای شش جهت از تو خیره مانده
بر هفت فلک جنیبه رانده.
نظامی.
ای هفت فلک فکندۀ تو
ای هرکه به جز تو، بندۀ تو.
نظامی.
میبرد به شرط سوگواری
بر هفت فلک خروش و زاری.
نظامی.
هفت فلک با گهرت حقه ای
هشت بهشت از علمت شقه ای.
نظامی.
یارۀ او ساعد جان را نگار
ساعدش از هفت فلک یاره دار.
نظامی.
رجوع به هفت آسمان شود
لغت نامه دهخدا
(هََدِهْ)
هفت آسمان، هفت اقلیم. (برهان). هفت ده خاکی. هفت رقعۀ ادکن:
کعبۀ جان زآنسوی نه شهر جوی و هفت ده
کاین دو جا را نفس امیر و طبع دهقان دیده اند.
خاقانی.
بر در این هفت ده قحط وفاست
راه شهرستان جان خواهم گزید.
خاقانی.
- هفت ده خاکی، هفت ده. هفت اقلیم:
کم زنم هفت ده خاکی را
دخل یک هفتۀ دهقان چه کنم ؟
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
ورق بازی که دارای هفت خال باشد. (یادداشت مؤلف). در هر دست ورق چهار هفت لو وجود دارد
لغت نامه دهخدا
(هََ نُهْ)
آرایش و زیور و اسباب عروسی، و ’نه ده’ نیز گویند. (غیاث) ، میتواند که مراد از تارهای ساز باشد، چه بر رباب و مثل آن نه و هفت تار می بندند. (غیاث از شرح قران السعدین)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
کنایه از هفت پردۀ چشم است که صلبیه، مشیمیه، شبکیه، عنکبوتیه، عنبیه، قرنیه و ملتحمه باشد. (برهان). رجوع به هفت پرده شود
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ)
نام یکی از ایستگاههای راه آهن جنوب است که در 15 هزارگزی شوش واقع است و ساکنان آن کارکنان راه آهن هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هََ چَ)
هفت فلک. هفت آسمان. هفت خراس:
تسبیح هفت چرخ شنودستی
گر نیست گشته گوش ضمیرت کر.
ناصرخسرو.
نوبر باغ هفت چرخ کهن
درۀ تاج عقل و تاج سخن.
نظامی.
برون جسته از کندۀ چاربند
فرس رانده برهفت چرخ بلند.
نظامی.
شش جهت بر قبای او زرهی
هفت چرخ از کمند او گرهی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ چَ / چِ)
موجودی که دارای هفت چشم باشد:
آن پادشاه ده سر و شش روی و هفت چشم
با چار خصمشان به یکی خانه اندرند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(هََ چَ / چِ مَ / مِ)
آنچه دارای هفت سوراخ باشد:
چه باید در این هفت چشمه خراس
زبهر جوی چند بردن سپاس.
نظامی.
- کمر هفت چشمه:
تاج بر فرق سر نهادندش
کمر هفت چشمه دادندش.
نظامی.
کمر هفت چشمه در بربست
بر سر تخت هفت پایه نشست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ چِ مَ)
دهی است از بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد که 80 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و لبنیات و کاردستی زنان ده جاجیم بافی و فرش بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هََ حُو)
دهی است از بخش ورامین شهرستان تهران که 411 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، صیفی و میوه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(هََ چِ مَ)
دهی است از بخش حومه و ارداک از شهرستان مشهد که 56 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله، بنشن و چغندر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
مازریون. (یادداشت مؤلف از بحرالجواهر). هفت برگ. رجوع به مازریون و هفت برگ شود
لغت نامه دهخدا
(هََ قَ لَ)
هفت نوع شیوۀ کتابت خط فارسی است که نامهای آنها بدین قرار است: ثلث، محقق، توقیع، ریحان، رقاع، نسخ، و تعلیق. (از برهان). اقلام معروف قدیم شش قلم است که عبارتند از: ثلث، ریحان، نسخ، رقاع، تعلیق، و غبار. این شیوه ها در تاریخ خط فارسی به اقلام سته معروف اند، نیز کنایت از آرایش کامل است و قسمتهای آرایش، چنانکه گویند: خود را به هفت قلم آرایش کرده بود، یعنی آرایش او نقص نداشت. رجوع به هرهفت شود
لغت نامه دهخدا
(هََ کُرَ / رِ)
هفت آسمان را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
محمد داراشکوه در مجمعالبحرین پس از ذکر هفت زمین که هندوان آنها را سپت دیپ نامند، آرد: ’... و هفت کوه را که اهل هند آنها را سپت کلاچل گویند بر گرد هر زمینی کوهی را محیط میدانند، و نام کوهها این است: سمیرو، سموپت، همکوت، همون، مکده، پارجاتر، کیلاس’. هفت کوه مشهور نزد مسلمانان از این قراراست: قاف که کوهی است اساطیری، کوه دماوند، کوه سراندیب، کوه گلستان در نواحی طوس، کوه ورن در بلاد مغرب، کوه لزگیان یا جبال قبق (قفقاز) ، و کوه چین که از حدود چین برآید و به جانب مغرب تا حدود فرغانه و کیش و بلخ و غور و غزنین و کابل پیوندد. (رسالۀ ’شمارۀ هفت و هفت پیکر نظامی’ از معین ص 34).... در کتاب معجم البلدان مسطور است که کوه قاف به گرد عالم برآمده است. بلندی او قریب فلک رسیده و جرمش از زمرد است و کبودی هوا از عکس لون اوست. دوم کوه دماوند و بلندیش مقدار صد جریب است. سوم کوه سراندیب و نقش قدم آدم علیه السلام در آن کوه و از انگشت پا تا پاشنه هفتادگز شمرده اند. و در عجایب المخلوقات آورده که بر آن نقش قدم هر روز باران می بارد. چهارم کوه گلستان که درنواحی طوس واقع است و طول این بسیار نوشته اند. پنجم کوه ورن و آن کوهی بلند است از بلاد مغرب، تخمیناً هزار فرسنگ. ششم کوه لزگیان که آن را جبل قبق نیز گویند و این کوه کشیده شده است از ساحل بحر خزر نزدیک دربند به جانب جنوب و این کوه وسعت عظیم دارد. هفتم کوه چین، این کوه از حدود چین برمی آید و به جانب مغرب می کشد تا حدود فرغانه و کیش و سمرقند و متصل میشود به غرجستان و بدخشان و می پیوندد به کوه بلخ و غور و غزنین و به سرزمین کابل و افغانستان درآید و از نواحی پنجاب و کشمیر بگذرد و شاخی از آن تا حدود بسطام ودامغان رسد به کوه قارن پیوندد و متصل شود به جبال مورنگ... و این کوه عظیم ترین کوههاست بعد از کوه قاف و دربند آن را کوه سوالک خوانند. و سوای اینها دو کوه دیگر نوشته اند یکی جبل الثور، دوم جبل القمر. (غیاث از مرآهالخیال) ، در شاهنامۀ فردوسی هفت کوه به صورت اسم محل خاصی به کار رفته است و ظاهراًمکانی در حدود جبال البرز موردنظر است:
تو اکنون ره خانه دیو گیر
برنج اندرآور تن و تیغ و تیر...
گذر کرد باید ابر هفت کوه
ز دیوان به هر جا گروهاگروه.
فردوسی.
... چو رخش اندرآمد بدان هفت کوه
بدان نرّه دیوان گروهاگروه...
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هفت فلک. (انجمن آرا) (برهان) :
یکدلۀ شش جهت و هفتگاه
نقطۀ نه دایره بهرامشاه.
نظامی.
، هفت کشور. (برهان). مثال معنی اول برای این معنی هم مناسب مینماید
لغت نامه دهخدا
(هََ گِ رِهْ)
کنایت از هفت آسمان. (برهان) :
گر هفت گره به چرخ دادی
هفتاد گره بدو گشادی.
نظامی.
، کنایت از هفت زمین یا هفت کشور. (برهان) :
زین دو سه چنبر که بر افلاک زد
هفت گره بر کمر خاک زد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ مِلْ لَ)
اصل هفتادودو ملت هفت ملت است و دیگر ملل منشعبات آن، و آن هفت اینها هستند: جبری، قدری، مشبه، منزه، سنی، شیعی، خارجی. (از آنندراج) :
یتیمی که ناکرده قرآن درست
کتب خانه هفت ملت بشست.
سعدی.
کتاب هفت ملت گر بخواند آدمی عامی است
مرا سی پارۀ دل بس که نیکوفال می باشد.
نظیری.
رجوع به هفتادودوملت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هفت لو
تصویر هفت لو
ورق دارای هفت خال (دربازی ورق)
فرهنگ لغت هوشیار
صوفیانی که با هم چله گیرند، مصاحب همنشین: چون نداری دانه ای را حوصله چون تو باسیمرغ بای هم چله ک (منطق الطیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت ده
تصویر هفت ده
هفتاد (710 70) -2 زینت کرده آراسته
فرهنگ لغت هوشیار
هرهفت بعلاوه نه زینت (سرآویزه گوشواره سلسله حلقه بینی گلوبند بازوبند دست برنجن انگشتر خلخال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت فلک
تصویر هفت فلک
هفت آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت قلم
تصویر هفت قلم
هر هفت هفت گونه آرایش و هفت دبیره -1 هفت قسم ازهرچیز، هر هفت: (هفت قلم خودرا آرایش کرد) یا هفت قلمبزک کردن، بطورکامل آرایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت راه
تصویر هفت راه
هفت پرده چشم
فرهنگ لغت هوشیار
علت هرمحدثی هفت است وتاهر هفت علت نباشد آن محدث موجودنشود. نخست علت فاعله اعنی صانع ودیگر علت آلتی وسه دیگر علت هیولانی وچهارم علت صوری. وپنجم علت مکانی و ششم علت زمانی. وهفتم علت تمامی
فرهنگ لغت هوشیار
دارای هفت چشمه. یا کمر (بند) هفت چشمه. کمربندی که دارای هفت عدد گوهرباشد: (تاج برفرق سرنهادندش کمرهفت چشمه دادندش) (هفت پیکر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت چتر
تصویر هفت چتر
((~. چَ))
کنایه از هفت آسمان
فرهنگ فارسی معین
بافته ای که پنهانی آن یک وجب و هشت انگشت است، اصطلاحی در
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستای در حوزه ی بالاتجن قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
گالن و ظرفچلیک نفت، که در زمان قاجار نفت موردنیاز به وسیله
فرهنگ گویش مازندرانی